جدول جو
جدول جو

معنی گرد نشستن - جستجوی لغت در جدول جو

گرد نشستن
(زَ زَ دَ)
چهارزانو نشستن: ملوک را نشاید که کاغذ بر سر زانو گیرند و دبیروار نشینند تا چیزی نویسند، بلکه ایشان را گرد باید نشست و کاغذ معلق باید داشت. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
گرد نشستن
(زَ شُ دَ)
گردآلود شدن. چرکین شدن، مجازاً نقصان یافتن. زیان رسیدن:
گر جملۀ کائنات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد.
خواجه عبداﷲ انصاری.
خاک نعلین تو ای دوست غبارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیندگردم.
سعدی (خواتیم).
گفت در راه دوست خاک مباش
نه که بر دامنش نشیند گرد.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
گرد نشستن
غبار آلود شدن: گردننشیند بطرف دامن آزادگان گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را. (عالم آرا)، چرکین شدن، نقصان یافتن زیان رسیدن: گر جمله کائنات کافر گردند بردامن کبر یاش ننشیند گرد. (عبدالله انصاری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بر نشستن
تصویر بر نشستن
سوار شدن بر اسب، نشستن بر تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو نشستن
تصویر فرو نشستن
آرام شدن، تسکین یافتن درد و مانند آن
کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن
پایین رفتن، فرو رفتن، داخل شدن در چیزی
خاموش شدن
نشستن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ مِ زَ زَ دَ)
دوران. (ترجمان القرآن) ، جمع شدن. فراهم آمدن. انباشته شدن:
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت
ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ کَ / کِ دَ)
زیان داشتن. باک داشتن:
گل را چه گرد خیزد از ده گلاب زن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
؟ (از کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ تَ)
در تداول عامه، انکار کردن مال کسی که نزد او به امانت یا دین بوده است. مالی را به وام گرفتن و اظهار افلاس یا انکار کردن. مالی را به غصب متصرف شدن و انکار کردن. پس از وام بسیار کردن گفتن که ورشکست هستم و هیچ ندارم با آنکه دارد و یا محتمل است که دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ غَ زَ دَ)
گردن خرد کردن. وقص. (تاج المصادر بیهقی). افتراس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پشت سر کسی بر مرکبی سوار شدن. دو پشته سوار مرکبی شدن: ردف، از پی کسی بر مرکبی درنشستن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ترشرویی کردن و زشت نشستن. (ناظم الاطباء). گرفته و روی درهم کشیده در مجلسی حاضر شدن:
چون کشیدندش به شه بی اختیار
شست در مجلس ترش چون زهر مار.
مولوی.
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع کنند بحلوا.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 342).
قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفته ست
تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد؟
سعدی (ایضاً ص 415).
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگوئی چنین شیرین، که شوری در من افکندی.
سعدی (ایضاً ص 583)
لغت نامه دهخدا
دور گشتن دوران، جمع شدن فراهم آمدن: مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
خرد کردن گردن کسی را، خرد شدن گردن، یا گردنم بشکند. در موقعی گویند که بخواهند پشیمانی و تاسف خود را از اجرای عملی برسانند
فرهنگ لغت هوشیار
گرد برخاستن، زیان داشتن باک بودن: گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن ک مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان ک (کلیله و دمنه. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار
پایین نشستن، ته نشین شدن، کم شدن حرارت، خاموش شدن، کم شدن حدت چیزی، آرام شدن تسکین یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو نشستن
تصویر فرو نشستن
((~. نِ شَ تَ))
پایین نشستن، ته نشین شدن، از شدت چیزی کم شدن، خاموش شدن، آرام شدن، تسکین یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردپا نشستن
تصویر گردپا نشستن
مربع نشستن، چهار زانو نشستن
فرهنگ فارسی معین